ادای احترامی به شیردی سای بابا
- منتشر شده در تاریخ ۲۰ ژانویه ۲۰۱۰
آواتار والا – سای بابا
یک سادگورو فراتر از تمام دوگانگیها زندگی میکند
- من بندهی خداوند هستم. خداوند پروردگار و استاد است.
- این یک بِرهمَن است، یک برهمن سفید، برهمنی پاک و خالص. این برهمن صدها هزار نفر از مردم را به شوبرا مارگا (مسیر سفید یا مسیر خودشناسی) هدایت خواهد کرد و آنها را مستقیم تا انتها به سمت هدف میبرد. این یک مسجد برهمن است.
- برهمن پدر من و مایا مادر من است. وقتی آنها به هم پیوستند، من این بدن را به دست آوردم. من پروردگار (خدا) هستم. من در شیردی و همه جا زندگی می کنم.
- همه چیز مال من است، من همه چیز را به همه میبخشم.
- تمام این کائنات در من است.
- تمام آنچه در کنار هم می بینید، خود من است. کسی که فکر می کند بابا فقط در شیردی است، کاملا از دیدن بابا ناتوان بود است.
- من به همه یکسان و برابر نگاه میکنم. هیچ برگی بدون لطف من تکان نمیخورد.
- من از هیچکسی عصبانی نمیشوم. آیا مادر از بچههایش خشمگین می شود؟ آیا اقیانوس آب را به روهای مشخصی برمیگرداند؟
- من به (هیچ کسی) از طریق گوش راهنمایی و دستور نمیدهم. مکتب و تردیشن ما متفاوت است.
زندگی یک سادگورو خودش تعلیمات او است
- فرزندان واقعی و حقیقی مادر (دوارکامایی) باشید و انبار خود را تمام و کمال پر کنید. چه بر سر ما می آید؟ زمین به زمین برخواهد گشت و هوا (نفس) به هوا برخواهد گشت. این فرصت برنخواهد گشت.
- تمام خواستهها را رها کنید و در ذهن خود به خداوند بچسبید. اگر ذهن به این ترتیب متمرکز شود، به هدف رسیدهاید.
- برای دیانا (مراقبه)، روی من به عنوان بدون شکل، آناندای محض، مراقبه کنید. اگر این سخت است پس به شکل ظاهری من فکر کنید، همانطور که در اینجا میبینید. شب و روز به آن فکر کنید. با چنین مراقبهای، ذهن در یگانگی حل میشود. تفاوت بین فاعل، مفعول و عمل تفکر از بین خواهد رفت. این منجر به چِیتانیا گاناتا (همه جا حاضر) یعنی بِراما ساماراساتا (برابر با براما) میشود. نیم نگاهِ گورو برای مرید، نان و شیر است.
- اگر مرا تنها مقصود برای افکار و اهداف خود قرار دهی، به پارامارتا، آن هدف والا دست خواهی یافت. با توجهی تمام و کمال به من نگاه کن، پس من به تو نگاه خواهم کرد. این تنها حقیقتی است که استاد من به من یاد داد. چهار سادانا (تمرین معنوی) و شش ساسترا (متون مقدس کهن) ضروری نیست. با اعتقاد کامل، به استاد خود اعتماد کن. این کافی است.
- به استاد خود با ایمانی بی وقفه وصل شو، هر قدر فضایل و محسنات در اساتید دیگر باشد و هر قدر هم فضایل و محسنات گوروی خودت ناچیز و کم باشد.
- این گورو نیست که خود را تبدیل به گوروی تو میکند. این تو هستی که باید او را به عنوان گوروی خودت ببینی، به عبارت دیگر به او ایمان داشته باش. یک تکه سفال شکسته را بردار و آن را مثل استاد خودت در نظر بگیر و ببین آیا به هدف خود رسیدی یا نه.
- گوروی من، بعد از اینکه مرا از همه چیز محروم کرد، از من دو پیسه (واحد پول قدیم در هند) خواست. آنها را به او دادم. او هدایای فلزی نمیخواست. آنچه او خواست1- ایمان (نیشتا) و 2- صبوری (بردباری یا تحمل با خوشرویی) بود.
- فرد نباید در هر جایی که از قدیسین (یا گوروی فرد) بدگویی میشود، بماند.
- اگر کسی از دست دیگری عصبانی باشد، او مرا فوری زخمی و جریحهدار میکند. اگر کسی از دیگری سواستفاده میکند، من درد احساس میکنم. اگر کسی شجاعانه با خشونت مواجه میشود، بسیار احساس رضایت و خوشحالی میکنم.
- اگر کسی آمد و با تو بدرفتاری کرد یا تو را تنبیه کرد، با او دعوا نکن. اگر نمیتوانی آن را تحمل کنی، یک یا دو کلمهی ساده بگو، وگرنه محل را ترک کن. اما با او نجنگ و مقابله به مثل نکن. وقتی با دیگران دعوا میکنی احساس ناخوشایند و بیزاری میکنم… با هیچکسی دعوا نکن، یا به کسی تهمت نزن. وقتی کسی از تو بدگویی میکند، بدون آشفتگی و دغدغه رد شو. کلمات او نمی توانند به بدن تو رسوخ کنند. کارهای دیگران فقط روی آنها و نه اثر خواهد گذاشت. فقط کارهای خود تو بر تو اثر خواهد داشت. اگر دیگران از ما متنفر هستند، بیایید به سمت ناما جاپا (تکرار نام خداوند) برویم و از آنها دوری کنیم… به مردم واق واق نکن؛ ستیزهجو نباش. طعنه و سرزنش دیگران را تحمل کن… این راهی به شادی است. اجازه بده دیگران و دنیا زیر و رو شوند، اما به آن توجه نکن. به مسیر مستقیم خودت ادامه بده. دنیا دیواری… بین خود و دیگران نگه میدارد. این دیوار را خراب کن. الله مَلِک (خداوند پروردگار برتر است.).
- به روناناباندا توجه کن. هر کسی یا هر موجودی که به سراغ تو میآید، او را پس نزن، بلکه با توجه کافی آن را بپذیر. به گرسنه غذا، به تشنه آب و به برهنه لباس بده. سپس خدا خوشنود خواهد شد.
- اگر کسی چیزی از تو گدایی کرد، اگر میتوانی درخواست را برآورده کن یا به طریقی اجابت کن، انجام بده، “نه” نگو. اگر چیزی برای بخشیدن نداری، یک “نه” مودبانه بگو؛ از او عصبانی نشو. اگر دوست نداری از آنچه داری دل بکنی، به دروغ نگو که چیزی برای دادن نداری. از دادن آن با استفاده از عبارات مودبانه، خودداری کن و بگو که شرایط و اهداف مانع این کار است.
- کار کن، نام خدا را بگو، متون مقدس بخوان. اگر از رقابت و مشاجره دوری کنی، خداوند از تو محافظت خواهد کرد.
- ما هیچوقت نباید ماری را بکشیم، چون مار هیچوقت ما را نخواهد کشت مگر اینکه به دستور خدا چنین کند. اگر خدا چنین دستوری داده باشد، نمیتوانیم از آن اجتناب کنیم.
- اگر کسی ده کلمه به ما میگوید، اگر فوری پاسخ میدهیم، بیایید یک کلمه جواب دهیم. با هیچ کسی جنگ نکن… چه کسی دشمن کیست؟ به کسی نگو که او دشمن تو است. همه یکی و یکسان هستند.
- در بین شش ویکارا (احساسات) برای غلبه راحتترین است. در این ویکارا هیچ سوالی از سود (واقعی) یا زیان برای خودمان نیست. حسادت (ماتسارا) ناتوانی در تحمل سود و سعادت دیگری است. اگر دیگری دارایی و قدرت به دست آورد، ما نمیتوانیم آن را تحمل کنیم؛ به او تهمت میزنیم. وقتی او با ضرر روبرو میشود، ما خوشحال میشویم. اما آیا این خوب است؟ وقتی آن فرد به سعادت میرسد، واقعا ما دچار چه ضرری میشویم؟ اما مردم این نکته را در نظر نمیگیرند. اگر او سود میبرد، بیایید ما خود را بهرهمند بدانیم؛ یا بیایید برای رسیدن به همان خوبی تلاش کنیم. این باید خواست و اراده ما باشد. او چه چیزی از ما گرفته است؟ هیچ چیز! او دارایی را دریافت کرده که نتیجه کارمای خودش است.
- هیچوقت کار و زحمت (یا اموال) دیگران را رایگان نپذیر. این باید قانون زندگی تو باشد.
- تو باید همیشه به حقیقت پایبند باشی و به تمام وعدههایی که میدهی عمل کنی. ایمان و صبر داشته باش. در نتیجه من همیشه در هر کجا که باشی با تو خواهم بود.
- هر کاری که انجام می دهی، به طور کامل و دقیق انجام بده. در غیر این صورت، قول و تعهد نده.
- پایبند به وایراگیا (عدم دلبستگی) باش. زنان برای یک زاهد خطر بزرگی هستند. به خدا فکر کن و منیت را بکُش. کسی که بر شهوت غلبه نکرده باشد نمی تواند خدا را ببیند.
- برای ضیافت یک عید یا جشن یا برای زیارت قرض نکن.
- آتیتی (مهمان) هر موجودی است که گرسنه است و در زمان ناهار پیش تو میآید، چه انسان باشد یا یک پرنده، چهارپا یا یک حشره. همگی آنها به دنبال غذا هستند. آنکه به آن صورت توجه نمیکنی، آتیتی واقعی است که دریافت میکنی… در زمان کاکابالی (تقدیم غذا به کلاغ ها) مقدار زیادی برنج پخته را بیرون از خانه ببر و همانجا بگذار. هیچ موجودی را داد نزن یا صدا نکن و نه جای دوری برو. هر موجودی که برای خوردن میآید، اجازه نده که ذهنت آشفته شود. به این نحو لیاقت غذارسانی به صدها هزار مهمان را به دست میآوری!
- خیلی کم بخور. به دنبال انواع خوردنیها نرو. یک نوع غذا، یعنی یک ظرف کافی است.
- زمین حامل دانه است. ابرها بر آنها میبارد. خورشید پرتوهای خود را میفرستد و آنها جوانه میزنند. وقتی آنها جوانه میزنند، زمین، ابرها و خورشید به سیر به جا و مبارک خود در تمام جهات ادامه میدهند. آنها نه از رویش به وجد میآیند و نه از نابودی جوانهها افسرده میشوند. تو باید مثل آنها بیتغییر باشی. اگر این چنین هستی، چه زمانی غم میتواند به سراغت بیاید؟ موکتی (رهایی) همین عدم حضور غم است.
- ما قرار نیست به خودمان در مورد زیبایی یا زشتی یک شخص عذاب دهیم، بلکه قرار است روی خدای نهفته در آن شکل ظاهری تمرکز کنیم.
- آنچه خداوند میدهد هیچوقت گم نمیشود و آنچه انسان میدهد هیچوقت ماندگار نیست.
- مردم به اشتباه فکر میکنند با یکدیگر متفاوت هستند. من درون تو هستم و تو درون من. تو همچنان به این شکل فکر میکنی. بعدتر متوجه خواهی شد.
صحبتهای متنوع
یک استاد حقیقی، ساده و بی تکلف باقی میماند
- هیچوقت مشاجره نکن. 10 کلمه را با یک کلمه جواب بده.
- خدا از شر و بدی میترسد و شر از خداوند میترسد.
- هر وقت10 نفر گرد هم آیند، یک مشکلی وجود دارد.
- پول میگوید: “اگر از من خوب استفاده کنی، به تو خوب خدمت خواهم کرد.”
- غذا میگوید: “من را خوب بپز تا به تو خوب خدمت کنم.”
- یک یوگی همیشه بهتر از یک بوگی است.
- کسی که پادشاه است، اما ردای گدا میپوشد، خوب است.
- مردم هر کدام یک خانه دارند؛ من هیچ ندارم.
- ثمره نیکی، بزرگ است. ثمره شر، ناچیز است.
- من هزاران کیلومتر برای محافظت از هزاران نفر سفر میکنم.
- این (خود بابا) خادم کسی نیست. فقط بندهی خدا است.
- یک نفر باید همانطور که خدا از او محافظت میکند، قانع و راضی باشد و بماند.
- یک نفر باید استاد را بشناسد. وگرنه، چرا آمدی؟ برای جمع آوری تاپاله؟
- یک نفر باید زندانیان وادا (عمارت) را بشناسد.
- نام الله، جاودانه است. خداوند همه چیز است.
- وقتی رشته کار به سادگورو (استاد مطلق) سپرده میشود، هیچ دلیلی برای اندوه وجود ندارد.
- در بدن یک بد اصل و گوهر (پست ریشه) وجود دارد. او باید بیرون رانده شود.
- یا باید به کسی روی آوریم یا باید راه را به دیگران نشان دهیم.
سخنان طلایی از سای بابا (گزیدههایی از بابا – آن استاد توسط آچاریا ای. بارادواجا. عمیقترین به خضوع و تسیلم به شری بارادواجا، فردی خودیافته)
منتخب دیگری – مناسب برای تمام اوقات:
نانا که کنجکاو بود بداند بابا چه کار میکند، از او پرسید که چرا چندین بار همان سکهها را با دقت بررسی می کند. بابا جواب داد: بِتا (پسر عزیز) درست است که من همان کار را بارها و بارها تکرار میکنم و همان حرفها را تکرار میکنم. به درخت انبه روبروی خود نگاه کن. سرشار از شکوفه است. برگها به سختی قابل مشاهده هستند. اگر قرار باشد همهی گلهای درخت تبدیل به میوه شوند، آیا شاخهها میتوانند وزن را تحمل کنند؟ اما به این صورت اتفاق نمیفتد. بیشتر گلها توسط باد از بین میرود. بسیاری دیگر خود به خود میریزند. فقط بعضی از آنها تبدیل به میوه میشوند. از این بعضیها، تعدادی توسط سنجابها، پرندگان یا میمونها خورده میشوند. به این ترتیب نود درصد گلها منجر به میوه نمیشوند. فقط ده درصد روی درخت میمانند. اینطور نیست؟ آنها موافقت کردند که چنین است.
بابا ادامه داد: به همین ترتیب هزاران مرید پیش من میآیند. آیا تمام آنها تبدیل به مریدان خوبی میشوند؟ بسیاری در میانه راه رها میکنند. بعضی برای برآورده شدن خواستههای خود میآیند. بعضی به دنبال ثروت هستند. بسیاری یا برای تحصیل یا در ارتباط با شغل، ازدواج یا دیگر خواستههای شخصی خودشان میآیند. در هر کدام از آنها کم و کاستی یا چیز دیگری وجود دارد. هیچکسی به خاطر خود من نمیآید. من یک چیز گرانبها برای پیشکش در خزانه خود دارم. اما هیچ کس به دنبال آن نیست. به همین دلیل است که آنها (سکهها) را بررسی میکنم. در بین این سکهها بعضی کهنه، بعضی کم ارزش و بعضی کج شده و بیارزش هستند.
همانطور که من در حال بررسی عیوب این سکهها هستم، در بین مریدانی که پیش من میآیند هم به دنبال نقص هستم. من سعی میکنم بفهمم چه عیوبی در این افراد وجود دارد و آیا با وجود آن کاستیها آنها واقعا میتوانند حقیقت من را درک کنند. آنها من را میخواهند، اما تمام خواستههای آنها مربوط به موارد دنیوی است. چطور میتوانند با این نگرش به من برسند؟ اگر وارد قطار اشتباهی شوید که در جهت دیگری حرکت میکند، چطور میتوانید به مقصد خود برسید؟ آنها من را میخواهند، اما برای درک من تلاشی نمیکنند. در بین کسانی که پیش من میآیند، از هر هزار نفر فقط یک نفر است که واقعا برای شناخت من تلاش میکند.
ذهنِ به “اصطلاح” مریدان در مسیرهای نادرست تغییر جهت میدهد. اگر آرزوهایشان برآورده شود، مرا ستایش میکنند. اما به محض اینکه خواستهای محقق نشود، به حدی میرسند که حتی به من ناسزا میگویند. حتی در ضمن اینکه آنها برای درک من تلاش میکنند، سر تا پا در شک و تردید هستند. حتی بعضیها وقتی آرزوهای دنیوی آنها برآورده نمیشود، مرا ترک میکنند. آنها به هیچوجه مریدان خالص و واقعی نیستند. بابا گفت: آنها در واقع بدترین گناهکاران هستند. چطور میتوانند به من برسند؟