آغاز زندگی

همانطور که مادرش ذکر کرده است، موهانجی در ۲۳ فوریه ۱۹۶۵ لبخندزنان، احتمالا با آگاهی از هدف انتخابی‌‌اش با پذیرشی صبورانه از یک زندگی پر از فراز و نشیب به دنیا آمد. او بی‌هدف از کودکی تا نوجوانی و سپس به اوایل جوانی آهسته قدم گذاشت. اگرچه او در هیچ کلاسی مردود نشد اما به درجه عالی هم نرسید. او می‌گوید: “نمی‌توانم بگویم چه چیزی از تحصیلات یاد گرفتم چون در بیشتر دوران تحصیلی‌ام، کلاس‌ها را غیبت می‌کردم و فیلم تماشا می‌کردم.” رفتار به ظاهر بی‌خیال و تفکرات خلاف عرف او، مایه نگرانی مداوم خانواده و بستگانش شده بود.


به طور خلاصه، زندگی من، مانند هر فرد دیگری مراحل مجزایی داشت؛ کودکی تاثیرپذیر و اکتشافی، حالت سردرگمی همیشگی در نوجوانی و در تلاش برای درک هدفم روی زمین و جایگاه خودکار بزرگسالی که باعث شد متوجه شوم که هیچ چیزی در کنترل من نبوده و بنابراین هیچ چیزی دیگر اهمیت نداشت. تنها خصوصیت بارز این مراحل این بود که همه چیز موقتی بود، آن را داشتم، احساسش کردم، رها کردم. بزرگترین چالش من، تثبیت جایگاه خود در یک جامعه‌ی شرطی شده ‌و سازمان یافته توسط تصورات و برداشتها بود؛ که انتظار می‌رفت با حدود “مجاز و مورد تایید” برای حالات و بیانات، سازگار و محدود شوم، وضعیتی که من آن را برابر با مرگ می‌دانستم.

جوجه سیاه در خانواده‌ام

سوال یک معلم: “وقتی بزرگ شدی، دوست داری چه‌کاره شوی؟” موهانجی ۵ ساله جواب داد: “می‌خواهم تنها ‌باشم.” یک تماس پر از خشم با خانواده‌اش گرفته شد و هوش او را زیر سوال بردند و از خانواده خواستند که موهانجی را در یک مدرسه‌ی کودکان استثنایی بگذارند. پدربزرگ مادری موهانجی که یک منجم بزرگ و یک روح تکامل یافته بود، مادر مضطرب و نگرانش را سرزنش کرد که او را تنها بگذارند و با پیشگویی گفت: “حرف من را به یاد داشته باش، یک روز کل خانواده ما به خاطر او سرشناس خواهد شد.” موهانجی قبل از نوجوانی، یکبار به دوستش گفت: “ما خودمان سرنوشت خود را می‌سازیم و آن را تقدیر می‌نامیم.” که باعث شد دوستش فکر کند او دیوانه است. در حالی که این بینش دقیق و تیزهوشانه به طور طبیعی برای او می‌آمد، او اغلب متعجب بود که چرا مردم ناراحت شده و از درک معنای عمیق‌تر عاجز هستند. به قول او: “من به طور واضح یک جوجه سیاه در خانواده‌ام بودم، اما یک احتمال در دنیای گسترده‌ای از رمز و رازها.”

موهانجی در سالهای نوجوانی، تمام قابلیتهای جسمی، ذهنی و فکری خود را کشف کرد. او که همیشه تجربه‌گر بود، استقامت بدنی خود را با کریکت، کوهنوردی، ورزشهای رزمی، بوکس، دوچرخه سواری و غیره، آزمایش کرد، به سراغ هنر (شعر و نمایش) رفت و با سرگرمی‌های روشنفکرانه از طریق کتاب، روانشناسی و سینمای عصر جدید، تجربه کرد. موهانجی بعد از تحصیلات تکمیلی در ادبیات، در صنعت کشتیرانی به عنوان سرپرستی پرانرژی با ۲۴ سال تجربه مدیریت ارشد در خاورمیانه حرفه‌ای بود. موهانجی در سال ۱۹۹۲ با ساریتا ازدواج کرد. دختری به نام آمو در نوامبر ۱۹۹۵ وارد زندگی آنها شد. یک خانواده دوست داشتنی، یک شغل موفق، امنیت مالی، زندگی نمی‌توانست بهتر از این باشد.







موفقیت واقعی زمانی است که یک فرد با رضایتمندی در هر لحظه از زندگی، آن را با موفقیت اداره کند. هیچ آزمون دانشگاهی نمی‌تواند جایگزین ارزش تجربه‌ی واقعی شود. عملگرا بودن کمک می‌کند. مثل هر فردی، زندگی به من درسهای ارزشمند بسیاری یاد داد که البته تحصیلاتم هیچ‌وقت نتوانست بدهد.

نقطه‌ی عطف

سیر دگرگونی او با درگذشت آمو در یک تصادف جاده‌ای غم‌انگیز در ۲۳ آگوست ٢٠٠٠ آغاز شد. از دست دادن تنها فرزندش خلا بزرگی در زندگی او به جا گذاشت. موهانجی می‌گوید: “آمو روحی الهی بود، برخلاف سنش، رابطه او با من رابطه یک همراه و دوست بود، در آن ۴ سال چیزهای زیادی به من آموخت. اول از همه او باعث شد من پدر بودن را تجربه کنم. به من عشق و محبت بی‌نظیری می‌داد، حتی اغلب مثل یک بزرگتر من را سرزنش می‌کرد. طبیعتش از عشق بود. او من را از امکان عشقی عمیق‌تر، فراتر از همگی موانع ساخت بشر آگاه کرد. او همه‌ی موجودات را دوست داشت. جای تعجب نیست که صدها نفر از گروههای سنی مختلف برای ادای احترام در مراسم خاکسپاری این کودک ۴ ساله آمدند! مرگ ناگهانی او من را کاملا خالی و ویران کرد. ما کاملا شکسته شده بودیم.”

چیزهای زیادی از دست می‌رود تا کمی بدست آید

مرگ آمو باعث شد تا زنجیره‌ای از ماجراهایی همراه با سرنوشت اجباری تسریع شود. موهانجی از همسرش ساریتا جدا شد، اموالش را دزدیدند، درآمدش را از دست داد، سرمایه‌گذاری‌های او ناموفق بود و در نهایت کارش را هم از دست داد. او به معنای واقعی کلمه بدون خانواده، پول، مایملک یا شغلی تنها ماند. در ادامه افزایش گرفتاری‌های او، ابتدا به سنگ کلیه و بعدتر یک عفونت پوستی دردناک مبتلا شد که در آب و هوای گرم و بیابانی خاورمیانه غیر قابل‌ تحمل بود. موهانجی که به معنای واقعی کلمه توسط دوستان و خانواده رها شده بود رنج انسانی را به بدترین حالت خود تجربه کرد. با این وجود حاضر نشد این اتفاقات او را محدود و تعریف کنند. به قول او “خداوند یکی یکی هر آنچه را که احتمالا به آن دلبسته بودم را حذف کرد و من را به طور محکم و راسخ در مسیر آزادی و رهایی قرار داد. ما باید چیزهای زیادی را از دست دهیم تا کمی بدست آوریم.”

جستجوی من در ابعاد لطیف‌تر خودم تشدید شد و تا سال ۲۰۰۰ تبدیل به یک اولویت شد. هر روز بین ساعت ۳ صبح تا ۸ صبح؛ عادت داشتم به یک پوسته (یک اتاق) که مثل غاری در خانه خود به وجود آورده بودم تنها با یک چراغ و نه هیچ چیز دیگری با خودم در انزوا می‌نشستم. شعله‌ی آن چراغ در گذشته، مسیر من، مقصدی برای تمرکز بود. عادت داشتم هر جنبه‌ای از خودم را مثل روغن در آن چراغ می‌سوزاندم، درست همانطور که جشن آتش را برگزار می‌کنیم. به این صورت عادت داشتم در حالت فنا در بی‌اهمیتی کامل بنشینم. روزها و ماهها روی سوزاندن تمام جنبه‌های خودم تمرکز کردم. تمام مطالب ذخیره‌ خود مانند احساسات، عواطف، دردها، غمها، باورها، پسندها، ناپسندها، بی‌ثباتی‌ها، حس مالکیت، عشقها و تعصبات از جمله محدودیتهای فردی را به آتش تقدیم می‌کردم. همانطور که آتش بیشتر و بیشتر می‌بلعید شروع به تجربه‌ی یک فضای خالی بدون برداشت کردم که در آن تمام فشارها برای فکر کردن، صحبت کردن یا عمل کردن را از دست دادم. آزادی و سکوت شروع به شکوفایی کرد. به این صورت در نهایت موهانجی متولد شد؛ فراتر از تصور و بدون محدودیتها.

تغییر درونی

 انزوا، عذاب، درد و رنج او در نهایت او را به یک کندوکاو عمیق درونی و جستجوی حقیقی برای معنا و هدف واقعی زندگی سوق داد. بعد از انجام رسم و رسوم پایانی آمو، او بلافاصله راهی هیمالیا شد که در نهایت تبدیل به خانه‌ی دوم شد. او مشتاق یافتن آرامش در سکوت بود و تمایل داشت از دنیای پرهیاهو که به واسطه‌ی روابط، تجارت، اجتماع و غیره درگیر آن بود دور شود. با این اوصاف دنیای پرهیاهو به معنی ذهن فعال با افکاری فعال است؛ منشا و سرچشمه‌ی همگی قیل و قال‌ها. هیمالیا یک تغییر خوشایند بود، جایی که او آرامش را در خرد و عشق بی قید و شرط اساتید و آرامش و سکوت را در مکانهای دورافتاده پیدا کرد. با این حال، زمانیکه از هیمالیا برگشت، دوباره خود را در دنیای پرهیاهو دید. او فهمید، سکوت یافت شده در خلوت ساکن و بی‌دغدغه، موقتی است و باید در میان هیاهو به دنبال سکوت باشد. در نتیجه به جستجوی بی‌وقفه‌ی خود برای سکوت در هیمالیا پایان داد.

از آن زمان به بعد هر روز صبح، عمیقا به درون خود وصل می‌شد تا آرامش سکوت را در میان هیاهو احساس کند؛ سکوت بین دو نفَس، سکوت بین دو ضربان قلب، سکوت بین دو فکر. او روی فضای بین صدا (نفَس، ضربان قلب، فکر) تمرکز کرد، به آنجا رفت و آن سکوت را حس کرد. موهانجی توضیح می‌دهد: “وقتی هیاهو تمام می‌شود، سکوت وجود دارد. صداها موقتی هستند، سکوت همیشگی است. تمرکز ما آنچه حس می‌کنیم را تعیین می‌کند. معمولا ما فقط روی سر و صدا تمرکز می‌کنیم و سکوت را از دست می‌دهیم. وقتی روی سکوت تمرکز ‌کنیم، هیاهو را نمی‌شنویم. هیاهو شروع به جدا شدن می‌کند و سکوت بتدریج گسترده می‌شود. سرانجام ما فقط سکوت را می‌بینیم، متوجه می‌شویم که سکوت هسته و مرکز است و همیشه آن را زندگی می‌کنیم. سپس هر صدایی که در داخل یا اطراف اتفاق می‌افتد، ما تحت تاثیر قرار نمی‌گیریم و همیشه در یک آرامش و سکوتی عمیق هستیم. اما ما به سکوت عادت نداریم چون برای ما غیر طبیعی است. ما به دنیای هیاهو که همیشه ما را به عقب می‌کشند عادت کردیم.” ده سال طول کشید تا موهانجی خود را در آن دنیای سکوت تثبیت کند و در نهایت با آن یکی شود.

علیرغم همگی اینها، موهانجی درونگرا و بی‌ادعا باقی ماند، به راحتی قابل دسترس و یکی از میان بسیاری بود. زندگی به یک نوعی طنز و خنده‌دار است. همین که در سکوت ساکن شد، توسط گورو ماندالا (اساتید مکتب و تردیشن) از او خواسته شد که پیشقدم شده و دوباره در دنیای پرهیاهو صحبت کند. موهانجی می‌گوید: “قبل‌تر، من مردی از سر و صداها بودم به نام موهان که به‌عنوان صدایی دیگر با عجله به دنیای پرهیاهو پریدم تا یا صدایم را اضافه کنم یا از دنیای صداها چیزی بگیرم. حالا به عنوان سکوت به دنیای پرهیاهو رفتم. از آنجا موهانجی شروع شد و آنچه من به دنیا عرضه می‌کنم جنبه‌ای از آن سکوت درونی است.” اشتیاقی عمیق برای خدمت به جامعه در آن فضای خالی عاری از علفهای هرز و آشفتگی افکار پر سر و صدا شکل گرفت. قدیسی با این جملات به موهانجی انگیزه داد؛ رنج فرزندان مادر زمین را تسکین بده و آرامش را پیدا خواهی کرد. در پاسخ، موهانجی اکت (آموکر چریتیبل تراست تی‌ام) را در سال 2003 به عنوان بستری برای خدمت فداکارانه فراتر از همه‌ی موانع ساخت بشر، برای حمایت از افراد درمانده و نیازمند راه‌اندازی کرد. او در ذهنش ایجاد سازمانی داوطلبانه بدون هزینه مازاد، حق عضویت یا پرداخت اجباری از هر نوعی را مجسم می‌کرد.

منفی‌بافها گفتند که موثر نخواهد بود. آنها پرسیدند: “تو پول هنگفت نداری. چه کسی از تو حمایت خواهد کرد؟ چه کسی پشت تو است؟” موهانجی پاسخ داد: “هیچ کسی”. آنها پرسیدند: “پس کمک و سهم تو در آموکر چیست؟” موهانجی جواب داد: “خودم”. موهانجی توضیح می‌دهد: “من همیشه از خودم برای همه چیز وقت و انرژی می‌گذارم. این قدرت من است. من همیشه روی خودم سرمایه گذاری می‌کنم، چه افراد، سازمان، موقعیتها، خلاقیت و یا دنیا باشد.” امروز، پیام او از عشق بی قید و شرط و خدمت فداکارانه از طریق آموکر و بنیاد اکت نشان داده می‌شود که فعالیتهای بشردوستانه را در سطح جهانی ارائه می‌دهد.






خدمت فداکارانه مسئولیت ما و مشخصه‌ی پالودگی ما است. این به پاکسازی دنیای درونی ما کمک می‌کند. ثروت حقیقی از آنچه می‌توانیم به این زمین ببخشیم به دست می‌آید، نه از آنچه می‌بریم.

گسترش رسالت

در ژرفای سکوت، موهانجی، مراقبه‌های قدرت خلوص و 360 درجه را در زمانهای مختلفی دریافت کرد. همراه با مراقبه‌ها، شاکتی پات آمد؛ انتقال انرژی از عوالم والاتر آگاهی به گیرنده. دوی موهان در سال 2007 در زندگی نسبتا غم‌انگیز اما عجیب او ظاهر شد و در ورود او به معرض دید عموم و کانون توجه، وسیله و موثر بود. او موهانجی را تشویق کرد تا ثروت درونی خود را به اشتراک بگذارد تا دنیا بتواند از دانش او بهره‌مند شود. موهانجی باور دارد که دوی موهان توسط گورو ماندالا انتخاب شده است تا او را از درونگرایی خود بیرون کشیده و به او کمک کند تا دانش و خردی را که به وفور توسط آنها اعطا شده را عرضه کند. اولین مراقبه‌ها در اوایل سال 2007 همراه با گفتگوهای معنوی (سات سانگ) در دوبی شروع شد و به صورت بی‌قید و شرط و رایگان به همه ارائه شد. تجربیات قدرتمند و متنوع بودند؛ پاکسازی سنگین، گفتگوهای نزدیک با اساتید و تجربیات متحول‌کننده‌ی زندگی. اخبار در مورد موهانجی و پیامهای سرنوشت‌ساز او به سرعت پخش شد.

دوی و موهانجی در آپریل 2010 ازدواج کردند و در آپریل 2011 صاحب یک دختر فوق‌العاده به نام میلا شدند. ازدواج آنها پیوند معنوی دو نفر بود که برای هدفی بالاتر کنار هم قرار گرفتند. در نهایت، موهانجی کار خود را رها کرد تا زندگی خود را وقف تنها هدفش، افزودن ارزش به جامعه کند، با این اعتقاد راسخ که دنیا باید به خاطر حضور ما در آن، بهتر شود. بعدها مراقبه‌ها و تکنیک‌های بیشتری (لینک به تمرینات) آمدند. مراقبه‌ها در نهایت به بسیاری از زبانها ترجمه شدند و اکنون در سراسر دنیا به صورت فردی و گروهی انجام می‌شوند. امروزه صدها هزار نفر در سراسر دنیا دگرگونی مثبتی از حضور، آموزش‌ها و تکنیک‌های موهانجی را تجربه می‌کنند؛ از افراد سرشناس، ورزشکاران، بازرگانان، متخصصان، کارآفرینان تا زندانیان و کسانی که از سلامت روانی نامساعد رنج می‌برند. آموزش‌های او اکنون به واسطه‌ی مراکزی ثبت‌شده در بیش از 19 کشور و در بعضی مناطق با حضور داوطلبان، در بیش از 30 کشور در سراسر جهان گسترده شده است.

بسیاری از اساتید معاصر لقب‌هایی را به موهانجی به نشانه‌ی احترام و حرمت برای جایگاه معنوی او اعطا کردند. شری شری ویتالاناندا ساراسواتی (ویتال باباجی) با راجا یوگی یا راجا ریشی، تیاگاناندا شارما با ویشوا کالیاناندا باراتی (کسی که برای سعادت دنیا کار می کند)، آوادهوتا ناداناندا با بِراماریشی (بالاترین طبقه از ریشی‌ها یا فرزانگان در هندوئیسم) و سِیج آگاستیا از طریق دِوی آما با جاگات-میترا (دوست دنیا) و سپس ویشوا-میترا (دوست کائنات).

از بین همه آنها موهانجی بیشتر با جاگات-میترا دوست دنیا هم‌ذات پنداری می‌کند. حتی با وجود پیشرفت عظیمی که در این سال‌ها داشته، او همچنان ساده و فروتن است، رها و آزاد از چارچوب‌ها یا باورهای جامعه بوده، قابل دسترس برای همه‌ی کسانی است که می‌خواهند آزاد و رها زندگی کنند، در هر موقعیتی حداکثر توان خود را به کار گرفته و به دنیا در هر لحظه از زندگی خود به طور بی‌قید و شرط و بدون توقع، ارزشی را می‌افزاید.

ru_RURussian