فصلی از زندگی. یک پیام تولد
- منتشر شده در تاریخ ۲۳ فوریه ۲۰۱۶
۲۳ فوریه برای من یک نقطه عطف است. روز ورود به این دنیا در این شکل و فرم. روزی که این فصل در هستی با نام موهانجی شروع شد.
این روح فصلهای بسیاری در گذشته داشته است و این فصل، اساسا فصل پایانی خواهد بود قبل از آنکه تبدیل به هستیگرایی که بر زمان میراند، شود یا با زمان ادغام شده و به بخشی از روحِ زمان تبدیل شود.
من همیشه معتقد بودم که هر زندگی و عمری که ما اینطور مینامیم، فقط یک فصل از هستی روح است. فصلی که شخصیتها، مدت زمان، ویژگی و هدف خود را دارد. هر فصلی یک رسالت، یک دلیل محکم برای اینجا بودن دارد. شما آن را شروع نمیکنید مگر اینکه مجبور باشید و یک دلیل قانع کننده برای آن مسئله داشته باشید.
من هیچ وقت یک فصل را “زندگی” نمینامم. این بخشی از زندگی است، اما خود به تنهایی زندگی نیست. زندگی به نظر من هیچ مدت زمانی ندارد. یک فصل طول دوره دارد. هر آنچه مدت زمان داشته باشد زندگی نیست. وقتی ما یک فصل را زندگی میدانیم، زندگی واقعی را از دست داده و رنج می کشیم. من همیشه باور دارم که هیچ وقت نمیتوان زندگی را با زمان محدود کرد چون زندگی بوسیله زمان مقید و محدود نمیشود. در این زمینه من سوار زمان هستم؛ مثل اینکه زمان، یک اسب است و من تا وقتی که زمان وجود دارد، وجود خواهم داشت. من هیچ تولد یا مرگی ندارم. یک فصل حتما شروع و پایان روشن و مشخصی دارد و باید هم داشته باشد چون هدف روشن و معینی دارد.
فقط وقتی از تجزیه و تحلیل دست برداری، شروع به سپاسگزاری از زندگی خواهی کرد. زندگی اینجا و حالا اتفاق میافتد در حالیکه تو مشغول تجزیه و تحلیل وقایع زندگی هستی.
وقتی بعد از نیم قرن از زندگی به این فصل موسوم به موهانجی نگاه کنم، قلبم سرشار از سپاسگزاری میشود. از این رو میخواهم این وفورِ احساسات قدرتمند را به پای همهی کسانی تقدیم کنم که در نقاط مختلف زمانی پا به زندگیم گذاشتند و همه کسانی که در آینده وارد زندگیم خواهند شد. آنها فقط حضور و فرمهای انسانی نیستند. بعضی ماندند و هنوز هم میمانند. برخی رفتند و بعضی در پروسه رفتن هستند. بعضی هیچوقت کاملا نیامدند و نه کاملا رفتند اما همیشه هر زمان نیاز باشد حضور دارند. این موضوع به خصوص در مورد اساتید و راهنمایان، شامل فرشتههای نگهبان که همهی ما داریم، مصداق دارد. من دوست دارم به تمام کسانی که آمدند، بودند، هستند و رفتند با نهایت سپاسگزاری نگاه کنم چون همهی آنها به من تجربیات ارزشمندی دادند و به این تناسخ ارزشی افزودند. آنها همگی بیهمتا و غیرقابل جایگزینی هستند.
زندگی، خود، یک پیام است. در هر زندگی یک پیام وجود دارد و در هر پیامی یک زندگی هست. وقتی به مسیر معنویت “سُر خوردم” کاملا از آنچه در انتظارم بود بیخبر بودم، با افراد زیادی رو به رو شدم که دوست دارم آنها را طعمهای مختلف زندگی وسیعتر بنامم. آنها را فقط میتوان بر اساس درجات عملکردی آنها در آگاهی تفکیک کرد.
بزرگترین معلمی که همواره میتوانی داشته باشی، زندگی است. موهانجی
من این مسیر اسرارآمیز موسوم به معنویت را از سالهای بسیار پیش طی کردهام. این، راهی به نامرئی و غیرملموس است. مسیری که ما به عنوان انسان به آن عادت داریم، ملموس و مرئی است. از مرئی به نامرئی و از دانستن به ناشناختنی، این راه پرمخاطره و اغلب پر پیچ و خم است. آزمون و خطاهای زیادی وجود دارد، بالا و پایینهای زیادی هست.
سرسختی و اعتقاد راسخ به علاوهی اراده برای دوام آوردن در برابر همهی مشکلات، باعث ادامه دادن ما خواهد شد. من در مورد معنویت در حاشیه امن صحبت نمیکنم، جاییکه میتوانیم آنچه میپسندیم را انتخاب کرده یا ناخوشایند را دور بیاندازیم. در اینجا مسیر انحلال و فنا، خود، راهِ بی راهی است. این راهی طولانی و پر پیچ و خم است. از طرفی کسانی که جلوتر از ما راه را رفتند همیشه برای کمک میآیند. زمانهایی هستند که نمیتوانیم چیزی را برای کسی توضیح دهیم چون تجربیات غیرقابل وصف هستند. در این سفر، من با دو گروه متفاوت از مردم رو به رو شدم؛ مشتاقِ جویای نام و افراد خبره و کارآزموده. افراد مشتاق ریشههای تازه دارند در حالی که افراد خبره ریشههای عمیقی دارند و کاملا متعادل هستند. هر دو گروه ریشه دارند و در نتیجه پابرجا هستند. از آنجایی که جویندگان ریشه را نمیبینند، اغلب نمیتوانند بین افراد مشتاق و خبره تفاوتی قائل شوند مگر اینکه با صبر و حوصله برای دیدن و حس آن وقت بگذارند.
افراد خبره
آنها معمولا در زندگی گذشتهی خود در ارتعاشات بالاتر، درجه و رتبه دارند. ریشهی آنها، به خوبی روی زندگیشان قرار گرفته است. آنها متعادل و عمیقا ریشهدار هستند. کاملا جاافتاده و بی ادعا و متواضع هستند و هرگز هیچ قدرتی از خود نشان نخواهند داد حتی اگر از آنها درخواست شود و یا به چالش کشیده شوند. آنها به هیچ چیزی از دنیا نیاز ندارند و همه چیز را بدون پرسش میبخشند. آنها حتی خود را از پستترین موجودات این بومِ خلقت مهمتر نمیدانند و در خدمت و کمک هستند. آنها هیچوقت به اینکه چه کسی آنها را دنبال میکند یا اینکه اصلا کسی از آنها پیروی میکند، اهمیت نمیدهند. آنها متکی به خود هستند و به اسم و رسم دنیوی اهمیت نمیدهند. آنها فقط به عنوان یک نقطهی عطف یا فانوسی از نور برای جویندگان خالص و واقعی هستند که تنها یک هدف دارند؛ رهایی. کسانی که قبلا به تثبیت رسیدند و ذهن خود را منحل کردند، قدرتشان نامحدود خواهد بود چون همیشه با سرچشمه و منبع یکی هستند. هر فصل برای آنها تنها دریچهی دیگری برای خدمت و راهنمایی مردم به مسیر درست رهایی است. پیام آنها ساده و واضح خواهد بود. آنها هیچوقت افراد خود را به هیچ آیین و رسومِ مبتنی بر ترس یا شرایط اجباری ملزم نمیکنند. آنها هیچ ترسی نخواهند داشت. هیچوقت خیانت، دزدی نخواهند کرد، دروغ نخواهند گفت یا کسی را به این کارها تشویق نخواهند کرد چون تمامی این مسائل تلههایی از کارما هستند و زندگیهای بسیار برای رهایی آن از ساختار خود طول میکشد.
طراحی توسط سابرینا کولتیچ
مشتاقان
کسانی هستند که از مسیر معنوی برای دستیابی به قدرتهای معنوی، اساسا برای رضایت یا اثبات خود به دنیا استفاده میکنند. آنها افراد نپخته و رشد نیافتهای هستند که برای خوشامد دنیا هر کاری انجام خواهند داد و به نوعی بر پیروان معنویت سادهلوح تسلط پیدا میکنند. آنها همیشه هشیار هستند. آنها برنامهریزی کرده، توطئه میکنند و حتی به کسانی که به آنها در زندگی خود اعتماد کردند خیانت میکنند چون اهداف آنها کاملا خودخواهانه است. آنها غارتگر، پرخاشگر، حقهباز و باهوش (استفاده از هوش خود برای غلبه و تسخیر) هستند. دارای مهارت نمایش عمومی قدرتهای اکتسابی و اغلب موجودات غیرارگانیک را از طریق مانتراها به دام انداخته و وادار میکنند تا برای آنها کار کنند و حتی از آن موجودات برای به دام انداختن یا به زانو درآوردن مشتریان خود استفاده میکنند و ذهن آنها را برای ایجاد بَرده کنترل میکنند. آنها افراد بسیار خطرناکی هستند. به محض اینکه عصارهی افراد تحت کنترل خود را مکیدند، به سراغ افراد تازه خواهند رفت. آنها از تسخیر و تصرف رشد میکنند. یک جویندهی معنوی حقیقی باید در مورد آنچه که جستجو میکند شفافیت ذهنی بسیاری داشته باشد، در غیر این صورت به راحتی میتواند در دام این معنویت گرایان و روشهای حس محور و ظاهری آنها گرفتار شود. فاجعه این است که وقتی کسی با چنین معلمان معنوی که از قدرت برای کنترل استفاده میکنند هیچوقت متوجه نمیشود که به دام افتاده است. آنها حتی احساس میکنند از بقیهی دنیا خیلی برتر هستند و معلم معنوی خود و مهارتها و زیرکیهای او را راحتتر ستایش خواهند کرد چون او ذهن آنها را کنترل میکند. در نتیجه یکی از مهمترین نکاتی که هر جویندهی معنوی باید در نظر داشته باشد این است که “هر چه برق میزند طلا نیست.” همچنین اگر کسی برای اثبات چیزی به شما به خصوص مهارتهای معنوی خود، عجله دارد، حواستان جمع باشد و بسیار مراقب باشید. دستیابی به قدرت آسان است اما از دست دادن آن هم آسان است. قدرتهای ذاتی و استفاده از آن بدون دخالت ذهن را نمیتوان در دسته و طبقهبندی علت و معلولی در کارما قرار داد.
گفتن آن را به یاد ندارم. بودا
این فصل از زندگی است. زندگی در حقیقت و زندگی کردنِ حقیقت در مقابل همهی مشکلات، کار آسانی نیست. جرات میخواهد و بیشتر از جرات، برای زنده ماندن لطف و برکت میطلبد. از این رو این یک نامهی قدردانی است.
اساتید زیادی وارد زندگی من شدند. برخی در جسم و برخی بی شکل و ظاهر بودند. تمام “مکتب و تردیشن داتا” بطور آهسته و خود به خود و اتفاقی توسط این اساتید برای من آشکار شد و هنوز هم این کار را میکنند. من ادعا نمیکنم که حتی یک سانت از این مکتب را میشناسم چون مکتب ساناتانا دارما( دین جاودانه) که همهی مکتبها بر اساس آن است، واقعا غیرقابل درک است. وقتی تنهایی و سکوت و خلوت را خواستم آنها من را به دنیای پر هیاهوها و تعصبات هل دادند و وادارم کردند در جهت مخالف امواج آشفتگیهای گوناگون شنا کنم. بعدتر متوجه شدم که سکوت واقعی در بطن این صداها قرار دارد و با دوری از آنها هیچوقت به مرکز و هستهی آن نخواهید رسید و تا وقتی که قایق درونی خود را ثابت نگه ندارید، هیاهوها و آشفتگی میتواند آن را درهم شکسته و به طور کامل غرق کنند. از این دسته قایقهای غرق شده و نیمه غرق شده در مسیر رهایی زیاد دیدم. امر مهم، ثابت نگه داشتن قایق درونی در برابر تمام امواج بیرونی بود. همیشه، این اساتید خواهند بود که در مقایسه با قایق کوچک ما، کشتی های بزرگی هستند، کسانی که ما را راهنمایی و مراقبت خواهند کرد و کسانی که برای جهت یابی در طی زمان به ما کمک میکنند. بدینوسیله سپاسمندی صریح خود را به تک تک آنها اعلام میکنم. هر یک در هر مقطع زمانی کمک کردند که این قایق به حرکت خود ادامه دهد.
فقط یک نوع عشق وجود دارد؛ عشق بی قید و شرط. مابقی توهمات هستند. وضعیتِ خطرناکتر از امواج خارج از قایق، مسافران سرگردان، دمدمی و متزلزل هستند. وقتی دریا زده میشوند، بعضی از آنها الگوهای رفتاری عجیبی از خود نشان میدهند. همکاری و قول همراهی آنها تا رسیدن به مقصد مشترک به باد میرود. اغلب از قایق بیرون میپرند و جان دیگر مسافران را به خطر میاندازند. متاسفانه اکثر آنها نمیتوانند به ساحل برسند. آنها در دنیای هیاهو و توهم غرق میشوند. من این صحنه را واقعا از سر ناچاری بارها تماشا کردهام.
ایندو، دختر مدرسه ای از کارناتاکا از من این سوال را پرسید: “موهانجی، چه چیزی تو را خوشحال و چه چیزی تو را غمگین میکند؟” مایلم از طریق این پیام به او پاسخ دهم.
کارهایی از سر شفقت، من را خوشحال میکند. وقتی افراد در لحظه، بدون فکر، به جامعه عشق و شفقت نشان میدهند، این من را خوشحال میکند. وقتی نسل در نسل از صلح و عشق لذت میبرند، من خوشحال هستم. وقتی افراد عشق میورزند و به دیگران خدمت میکنند من خوشحال هستم. سعادت و سلامت همنوعانم فارغ از جنسیت و گونه، باعث خوشحالی من میشود.
ظلم، کارهای خشونتآمیز و بیتفاوتی نسبت به همنوعان، من را ناراحت میکند. خیانتِ دوستان بسیار مورد اعتماد، من را غمگین میکند. زمانی که افرادی که اعتماد دارم به من دروغ میگویند، درحالیکه به خوبی میدانم دروغ میگویند، این من را ناراحت میکند اگرچه صدرصد بدون هیچ دخالتی به آنها اجازه میدهم که خود را به عنوان یک دروغگو تجربه کنند و چنین دروغهایی وجدان آنها را بطور بدی تا حد غیرقابل جبرانی تحت تاثیر قرار میدهد.
حیوانات برای نیاز میکُشند. انسان برای حرص و ولع میکشد.
من عاشق پیشه سرسخت و دوآتشه هستم. همیشه بودهام. اولین و مهمترین عشق من در این تناسخ، نسبت به طبیعت است. این شامل موجودات طبیعت میشود. من عاشق احساسات گوناگون طبیعت هستم. من تغییرات را میبینم. بیشتر از همه، من عشق نهفته در پس تمام عطر و حال و هوای طبیعت را میبینم. متقاعد شدم که طبیعت فقط میتواند عشق بورزد. هیچ احساس دیگری با طبیعت کار نمیکند. در طوفانها و بارانهای او هم عشق وجود دارد. طبیعت، عشق است. به همین دلیل است که وقتی مردم با بیتفاوتی به موجودات طبیعت آسیب میزنند، من به طرز وحشتناکی ناراحت و آشفته میشوم. این برای من غیرطبیعی است. وقتی شیر، گرسنه نیست گورخر در امان است. وقتی تفریح و سرگرمی انسان به آزادی موجودات دیگر تجاوز میکند، این من را آزار میدهد. زندگی کن و بگذار زندگی کنند.
همانطور که بیشتر شما میدانید، من یک فرد بسیار درون گرایی هستم. من خودم را خالی و نسبتا کمسواد میدانم که بعدتر آن را مزیت بزرگی یافتم. هر چه فرد سواد بیشتری داشته باشد، انعطافپذیری کمتری دارد. من هرگز یغماگر نبودم. من هیچوقت از کسی چیزی را قاپ نزدم. تا جایی که یادم میآید، هیچوقت فریب ندادم، دزدی نکردم و خیانت نکردم. من هیچوقت به اعتماد کسی خیانت نکردم. افراد بسیاری به اعتماد من نسبت به خودشان، خیانت کردند. اما من همیشه به عدالت نهایی اعتقاد دارم. عدالت همیشه صرف نظر از زمان اتفاق میافتد. توهم و خیال باطل آنها شکسته خواهد شد و خواهند فهمید که چه کردند. عدالت میتواند به تاخیر بیفتد، اما هیچوقت سلب و دریغ نمیشود. من این عدالت را به طرز بسیار قاطع و بیچون و چرایی، در عمل دیدهام. مدام تکرار میکنم که من شخص دیگری نیستم. من هیچ یک از اساتید گذشته نیستم و هیچ یک از آیندگان هم نخواهم بود. من مسیح، کریشنا، بودا، بابا یا ماهاویرا نیستم. این بدن، موهان نام دارد و به عنوان موهان خواهد مرد. وقتی مردم تشابه اساتید گذشته یا تجسمهای گذشته را در من میبینند، این میتواند بازتاب ذهنی، تخیل یا تشابه دارمایی و آگاهی آنها باشد. (وقتی پیام و ارتعاش عملکردی یکسان میشود حداقل گاهی اوقات، ممکن است مسئله هم یکسان به نظر برسد.)
به گرسنگان غذا دهید، به فقرا لباس بپوشانید، با کسانی که توسط جامعه رها شدهاند وقت بگذراید، به پرندگان و حیوانات بیصدا غذا دهید. اندازه سِوا مهم نیست، نیت مهم است. قصد و نیت داشته باشید و هر روز هر آنچه میتوانید انجام دهید.
من همیشه پیام یا دانشی که برای من آمده یا حقیقتی که برایم اتفاق افتاده را به دنیا میگویم. من چیز دیگری بلد نیستم. من هیچ دانش اکتسابی که منتظر طغیان و فوران در من باشد را ندارم. من همیشه خالی هستم. به آن شکل من هیچ برنامهای ندارم و همیشه آزاد هستم. چه چیزی را میتوان واقعا متعلق به خود بدانیم؟ آنچه برای ما اتفاق افتاده یا آنچه با ما است و نه هیچ چیز دیگری. مابقی همگی اقتباس شده است. از آنجا که من یک جسم دارم، تمام نیازهای هر بدنی را دارم. از آنجا که من یک ذهن جاری و عملگرا دارم، با هر حس و احساسی مرتبط با هر ذهن عملگرایی، همسو و هماهنگ میشوم. از آنجایی که من عقل دارم، گاهی از دانش لذت میبرم. اما، من هیچ کدام از اینها نیستم. من فقط در سطح عملکردی و فقط بر اساس نیاز به همه اینها وصل هستم. من جدایی خود از همهی اینها را حفظ میکنم تا هیچوقت من را محدود نکنند. تا جایی که باید، لذتها و دردها را حس میکنم. نه بیشتر و نه کمتر. من با کسی که جسم، ذهن، منیت و عقل دارد فرقی ندارم. من دوست دارم اصالت و خلوص این تناسخ را همواره حفظ کنم تا از همهی سردرگمیها و تجسم و فرافکنیهای “بزرگتر از زندگی” خودداری کنم. احساس میکنم کشف و شهودیهای به ظاهر خارق العادهای که داشتم قابل دستیابی برای هر کسی است. من خاص نیستم. اما به یاد داشته باشید، کلید و راهحل در درون شما است. وقتی دانش از درون به بیرون ساطع شود، واقعی است. مابقی دانشها اکتسابی است و تجربه یا راهنمایی فرد دیگری است. مشکل دانش اکتسابی این است که میتواند به یک بار و سنگینی، تعصب یا باوری تبدیل شود که بدون آگاهی ما از آن، منیت را پرورش دهد. هنگامی که منیت غالب شود، میل و تمنا برای اثبات به دنیا تبدیل به یک نیاز مبرم میشود. اینها همه تله است. من همیشه از آن فاصله میگیرم. چیزی برای اثبات به دنیا وجود ندارد. تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که حقیقت خود را در نهایت صداقت زندگی کنیم. کسانی که واقعا شما را دوست دارند، هرگز در تابستانها، زمستانها، بهار و بارانهای زندگی، شما را ترک نخواهند کرد. کسانی که اهمیت نمیدهند بیدرنگ شما را رها خواهند کرد. برای آنها طلب سعادت کنید و همراه با صلح و عشق آنها را راهی کنید و هیچ وقت متنفر نباشید.
من خیلی صحبت کردم، با اینکه برنامه اولیهام تنها این بود که از همه شما برای بودن با من، عشق به من، تنفر از من، همراهی با من و مهماننوازی از من، در مقاطع زمانی مختلف در طی این تناسخ که از صمیم قلب امیدوارم آخرین باشد، تشکر کنم. دوستتان دارم. از ته قلب دوستتان دارم. بدینوسیله از تک تک شما عذرخواهی میکنم، اگر به هر شکلی خواسته یا ناخواسته به شما آسیب زدم. در طی زندگی، ممکن است از روی بسیاری از موجودات عبور کنیم که ممکن است باعث مرگ آنها شود. ما این قصد و منظور را نداریم. قلبی بیریا و پر از شکرگزاری، تنها چیزی است که میتوانیم در طول این زندگی با تصمیمی قاطع حفظ کنیم که هیچوقت خودخواه نباشیم و بسیار بیشتر از چیزی که از زمین دریافت میکنیم به آن برگردانیم. من صمیمانه تشکر میکنم از کسانی که من را دوست داشتند. همچنین تشکر میکنم از کسانی که به من خیانت کردند. همه آنها به طریقی ارزشی به زندگی من اضافه کردند چون بواسطهی همهی این ملاقاتها، شاهد ویژگی و طعم دیگری از زندگی بودم. زندگی یک جریان مداوم است. همواره جریان دارد. اقیانوس در پیش رو است. همه ما دیر یا زود به اقیانوس خواهیم رسید. در حالیکه در قایقی به نام زندگی به سوی اقیانوس فنا و انحلال شناور هستم، وجدان من، پاروی من است. عشق بی قید و شرط، آبی است که قایق من را به جلو میبرد. امواجی که گاهی قایق را تکان میدهند و افراد درون آن را گیج میکند، منیت و ذهن هستند. مکتب و تردیشن، آسمان است. لطف و برکت، نور خورشید است. عشق به طبیعت، نسیم است. من مسئول تمام کسانی هستم که در قایق من هستند و همیشه خواهم بود. چطور میتوانم مسئول کسانی باشم که در قایق من نیستند؟
بیایید تعصبات را کنار بگذاریم و در این عمر کوتاه برای همیشه کنار هم باشیم. تفاوتها فقط در حالت منیت، در ذهن بیدار است. همین تفاوتها در هیچ حالت دیگری وجود ندارد. آگاه باشید. شفافیت ذهنی داشته باشید. با هم باشید. دوستت دارم و همیشه همراه تو هستم، فارغ از زمان، مکان و حس و حال. وقتی من را به یاد بیاوری، من متعلق به تو هستم. وقتی من را دوست داری یا از من متنفری، من با تو در قلبت زندگی میکنم. وقتی تو خود را از طریق کارهایی پیدرپی با مهربانی تقویت و غنی میکنی، کل دنیا را تقویت و غنی میکنی که شامل من هم میشود. اگر من را دوست داری، آن را به موجودات اطرافت ابراز کن. موجودات اطراف شما، خود من در شکلهای دیگر هستند. من اینجا تنها نیستم. من فقط این تناسخ نیستم. من همه چیز هستم. من همه هستم. من هم تو هستم و هم من. پس لطفا برای دنیا بیشتر کار کن. خیلی بیشتر از آنچه از مادر زمین میگیرید به او ببخشید. شما غذا، آب، آفتاب، باد و بسیاری چیزهای دیگر از زمین را مصرف میکنید. حالا روی پس دادن به زمین بیش از آنچه مصرف کردید، به شکل مهربانی، شفقت، بردباری، عشق، همبستگی و امثال این، تمرکز کنید.
بسیاری از اعضای خانوادهی جهانی ما این روز را جشن میگیرند. متشکرم.
من همیشه با شما هستم. همیشه دوستتان دارم. همیشه دوستتان خواهم داشت.
عشق بیپایان
موهانجی